فروردین 1381

" اصلاحات دینی"،پادزهر"رفورمیزم" و"طالبانیزم"

دانشگاه یزد

بسم‌الله الرحمن الرحیم

می‌گویند یکی دیگر از دستاورهای مهم مدرنیته همین بحث تقسیم کار و دقیق کار کردن است. البته باید انصاف داد. متأسفانه امروز تولیداتی که از غرب می‌آید خاطرجمع‌تر است. یک چیزی که در کشورهای اسلامی مثل خود ایران تولید می‌شود مطمئن هستیم که یک جایی از آن مشکلی دارد. این درست ترک مفاهیم اسلامی است. دقت، انضباط کاری، وجدان کاری، درست کار کردن مهم است. یک کالایی که تولید می‌کنی و به جامعه می‌دهی باید درست تحویل بدهی. باید سالم و مطمئن باشد. این عین فرهنگی بود که پیامبر اکرم(ص) آورد. این راز بزرگ رشد و رستگاری در دنیا و آخرت است. من فکر می‌کنم تمام تحولات روشنفکری و ارتجاعی در غرب و شرق و تمام بلایی که در اروپا بر سر مسیحیت آمد و بر سر همه‌ی ادیان دیگر و امروز بر سر خود ما آمده است به همین خاطر است. به خاطر این‌که درست با اسلام رابطه برقرار نکردیم. به خاطر نفهمیدن همین یک جمله است. کلید فتح همین یک جمله است که شما یک تمدن بزرگ پیشرفته‌ی شکوفای دینی بسازید این است که پیامبر(ص) فرمود «اصلحوا دنیاکم...»، دنیای خود را اصلاح کنید. دنیای خود را درست اداره کنید. عاقلانه و منظم و حساب‌شده و جدی و دقیق باشید. حالا یک کسی بگوید شما برای چه آمده‌ای؟ خدا برای چه شما را فرستاده است؟ مگر نمی‌گویی خدا تو را برای تهذیب نفس فرستاده است؟ مگر شما نمی‌گویی ما را فرستاد تا به شما معرفت الله بدهیم و شما را با حقیقت خدا آشنا کنیم تا تکامل معنوی پیدا کنید؟ پس چه کار به دنیای ما داری؟ «اصلحوا دنیاکم...»، چه ربطی به شما دارد؟ معلوم می‌شود این خیلی ربط دارد. مشخص می‌شود معنویتی که اسلام می‌خواهد از مسیر دنیای درست می‌گذرد. فرمود دنیای خود را اصلاح کنید، «و اعملوا لآخترکم...»، اما برای دنیا عمل نکنید. در دنیا تمیز کار کنید اما دلتان در گروی دنیا نباشد، «کانکم تموتون غدا...». یک روایت شبیه به این هم از حضرت امیر(ع) نقل شده است. این حرف‌ها برای ما که مسلمان هستیم و رشده کرده‌ایم خیلی حرف‌های ابتدایی به نظر می‌رسد ولی همین سه نکته‌ای که به شما عرض کردم منشأ بزرگ‌ترین انقلاب دینی فرهنگی در غرب شده که تازه بعد از آن گفتند مدرنیته و رنسانس به وجود آمده است. این‌ها در آن‌جا تا این حد مؤثر بوده و حالا برای ما این‌قدر بی‌اهمیت است. یا این‌که قرآن فرمود «استعمرکم فیها...»، مردم خدا شما را به آباد کردن زمین گماشت. خدا از شما می‌خواهد زمین را آباد کنید اما این باید برای خدا باشد. پروتستان‌ها گفتند زمین را آباد کنیم و عمل‌گرا و عقل‌گرا باشیم اما دیگر از یاد بردند که این برای چه باید باشد و به خط بخور بخور و سرمایه‌داری افتادند. یعنی آن تکه‌ای که قرار است فردا بمیریم را از یاد بردند. کاتولیک‌ها تکه‌ی اول که می‌گوید «اصلحوا دنیاکم...» را از یاد بردند. قسمت اول این را کاتولیک‌ها رها کردند و قسمت دوم آن را پروتستان‌ها رها کردند. ما هم که هم کار کاتولیک‌ها را کردیم و هم کار پروتستان‌ها را کردیم. یک ضرب کار هر دو را انجام دادیم. گفت آقا من باید به خدا نزدیک بشوم، پس به مردم چه کار دارم؟ پیامبر(ص) فرمود «اقربکم منی یوم القیامه انفعکم للناس...»، هر کس می‌خواهد در روز قیامت نزدیک من باشد بداند که نزدیک‌ترین شما در قیامت به من، مفیدترین شما برای مردم است. هر کس در دنیا بیشتر از همه و برای خدا به مردم خدمت کند در روز قیامت به من نزدیک‌تر است. یعنی مقام معنوی او بالاتر است. یعنی به خدا نزدیک‌تر است. این‌ها تعالیم پیامبر(ص) است که عرض کردم پروتستان‌ها تکه‌ی دوم آن را نفهمیدند و سر از سرمایه‌داری طبقاتی و تکاثری در آوردند و پول خدا و هدف آن‌ها شد. طوری شده که الان باید یک مسیح دیگری بیاید و این پروتستان‌ها را اصلاح کند. چون حضرت مسیح(ع) مظهر زهد بود. این روایت از حضرت مسیح(ع) است که فرمود تشک من زمین است و لحاف من آسمان است و بالش من سنگ بیابان است. حضرت عیسی(ع) بیشتر عمر شریف خود را که اتفاقاً عمر کوتاهی بوده و به 40 سال نرسیدند، روزه بوده است. حالا باید یک مسیح دیگری بیاید و این پروتستان‌ها را مسیحی بکند. چون دچار فاصله و فسادهای طبقاتی شده‌اند. پیامبر(ص) فرمود دست‌ها و مغزهای شما باید دنیا را آباد بکند اما دل شما باید با خدا باشد و عدالت و معنویت و اعتدال را از یاد نبرید. حالا من فقط یک نمونه‌ی کوچک از کرامت انسان بگویم. در روایت داریم که یک زن و شوهر طفل کوچکی در بغل داشتند و از یک کوچه عبور می‌کردند و با پیامبر(ص) سینه به سینه شدند. پیامبر(ص) آمدند و سلام و احوالپرسی کردند. پیامبر(ص) نسبت به کودکان بسیار بسیار با لطف و رحمت بود. یعنی محال بود ایشان بچه‌ای را ببینند و آن را نبوسند و نوازش نکنند و بغل نکنند. حتی در روایت داریم که پیامبر(ص) این بچه را در بغل گرفت و مشغول صحبت شدند. این بچه در بغل پیامبر(ص) خودش را خیس کرد. مادر کودک فهمید و ناراحت شد و شرمنده شد و گفت آقا معذرت می‌خواهیم و بچه را به من بدهید. پیامبر(ص) گفت اجازه بدهید کارش تمام بشود و بعد خیلی آرام بچه را به مادرش تحویل داد. منطق پیامبر(ص) این بود که حالا اگر این بچه لباس ما را خیس کرده می‌توان آن را آب کشید و تطهیر کرد و علاج دارد اما اگر الان من شخصیت این بچه را خراب بکنم و کرامت او را زیر پا بگذارم دیگر درست نمی‌شود. لذا او را نگه داشت. ببینید این نگاه به کرامت و حقوق انسان است. کودک یک انسان کوچک است. از این موارد در زندگی پیامبر اکرم(ص) پر است. حالا آقایان آمده‌اند و می‌خواهند به مسلمین کرامت انسان را یاد بدهند. روشنفکر هستند و می‌خواهند این‌جا به نام رفورمیزم اصلاح دین بکنند. می‌خواهند به ما کرامت انسان و عمل‌گرایی و عقل‌گرایی و نظم را یاد بدهند. باید به این توجه داشته باشیم که این مفاهیم عقل‌گرایی و علم‌گرایی و کرامت انسان و حذف واسطه و سنت‌های غلط و خرافات از تعالیم پیامبر(ص) و اسلام به غرب رفت و حالا بعد از 4، 5 قرن همان‌ها را تحریف‌شده و ماتریالیستی شده و توأم با افراطی‌گری به نام روشنفکری و نواندیشی به ما غالب می‌کنند. تفکیک ایمان از معرفت و تفکیک ایمان از شریعت را به عنوان دو جریان جدی و خطرناک توجه داشته باشید. من عرائض خود را ختم می‌کنم و بحثی که می‌خواستم راجع به روشنفکری و تحجر بکنم برای یک جلسه‌ی دیگر می‌ماند. متأسفانه برآورد من از تنظیم وقت دقیق نبود. خیلی متشکر هستم و عذر می‌خواهم. یک صلوات بفرستید. حالا من سوالات را نگاه می‌کنم تا ببینم کدام یک به موضوع بحث می‌خورد. چون این‌جا اسم بعضی از اشخاص را آورده‌اند که نمی‌خواهم وارد بحث بشوم و از مسائل سیاسی و انتخاباتی هم سوال کرده‌اند که من در این جلسه وارد آن نمی‌شوم. بعضی از سوالات را که می‌توان در این ظرفیت به آن پرداخت را جواب می‌دهم.

رابطه‌ی دین و عرفان چه رابطه‌ای است و آیا می‌توان رابطه‌ای قائل شد؟ همین‌طور اشاره به مسئله‌ی حیرت عرفانی کرده‌اند.

ببینید یک چیزی تحت عنوان حیرت عرفانی مطرح است که بعضی‌ها و همین جریان روشنفکری که به آن اشاره کردم و یک جریانی است که تحت تأثیر لیبرال پروتستان و همین‌طور تحت تأثیر جریان‌های پوزیتیویزم در غرب قرار دارد و می‌خواهد بین ایمان و معرفت و عقاید جدایی بیندازد و بگوید عقل و معارف و آگاهی مهم نیست، نوع عقاید تو هم مهم نیست و اصل کار فقط دل است. مهم نیست به چه چیزی معتقد هستی و چه چیزی را انکار می‌کنی. بلکه مهم این است که دل تو باید صاف باشد. باید روشن بشود منظور از صاف بودن دل چیست. اگر معنای آن این باشد که ما در رده‌های بالا دانش کلامی نداشته باشیم ولی آدم صالحی باشیم، این حرف درست است. اما این آقایان این حرف را به مفهوم دیگری به کار می‌برند. مراد آن‌ها این است که اصلاً مهم نیست و عقاید با هم مساوی هستند چون همه‌ی عقاید مشکوک است و همه با هم مساوی است. بنابراین آن چیزی که مفید و مؤثر است، نوع عقیده‌ی شما نیست. این‌که شما به توحید، معاد، نبوت عامه یا خاصه، عدل و امامت معتقد باشی یا معتقد نباشی یا این‌که چه تفسیری از این‌ها داشته باشی هیچ تأثیری در رشد و رستگاری و کمال تو ندارد. از یک معنویت خیلی مبهم پا در هوا و معلقی صحبت می‌کنند که معلوم نیست منشأ آن چیست و منتهای آن کجاست و با خیلی از فسق و فجورها و ظلم‌ها هم قابل جمع است. یعنی هم می‌توانی معنوی باشی و هم می‌توانی چه در حوزه‌ی فردی و چه در حوزه‌ی جمعی خیلی کارها را بکنی. بعد هم استدلال می‌کنند و می‌گویند در عرفان ما هم کلمه‌ی حیرت آمده و از حیرت عرفا بحث کرده‌اند. عرفا در آستانه‌ی الهی متحیر هستند. بحث این است که آن حیرتی که عرفا می‌گویند با این حیرتی که لیبرال پروتستان‌ها در الهیات مسیحی جدید می‌گویند دو چیز است. آن حیرتی که آن‌ها می‌گویند به معنی شکاکیت و گیج بودن است. یعنی حق و باطل معلوم نیست. یعنی نمی‌توان برای هیچ چیز هیچ برهانی آورد. یعنی همه چیز مشکوک و در تاریکی است. بنابراین حیرت با ایمان قابل جمع است. اما حیرتی که عرفای مسلمان گفته‌اند چه حیرتی است؟ حیرت قبل از علم نیست بلکه حیرت بعد از علم است. حیرت قبل از علم به معنی جهل و شک است. این آقایان می‌گویند جهل و شک با ایمان قابل جمع است. اما حیرتی که عرفای ما می‌گویند حیرت بعد از علم است. یعنی شما وقتی یک حقیقت عظیمی را درک می‌کنی، هر چه بیشتر آن را می‌فهمی بیشتر در برابر آن زانو می‌زنی. این حیرت به معنی شیفتگی است و به معنی گیجی نیست. این تفاوت حیرت در عرفان اسلامی با حیرت در الهیات لیبرال پروتستان است که به تبع متونی که از قبل ترجمه می‌شود از تجربه‌ی باطنی بحث می‌کند.

در اسلام تضاد عرفان و فلسفه داریم. این را چگونه توجیه می‌کنید؟

ممکن است بعضی از عرفا با بعضی از فلاسفه به دلایلی بر سر بعضی از مسائل با هم اختلاف داشته باشند. این وجود دارد. جمله‌ی خود را اصلاح می‌کنم. ممکن است بعضی از عرفا و بعضی از فلاسفه با همدیگر بر سر مفاهیمی نزاع کرده باشند و همین‌طور ممکن است متون اصلی فلسفه و عرفان بر سر بعضی از مفاهیم با همدیگر اختلاف نظر داشته باشند. معمولاً بزرگ‌ترین حکمای ما جزو بزرگ‌ترین عرفای ما هم بوده‌اند. یکی از پاسخ‌های این خواهر یا برادر ما این است که معمولاً‌ نظریه‌پردازهای اصلی ما در باب عرفان همان نظریه‌پردازان ما در باب فلسفه بوده‌اند. یعنی عرفان نظری ما با فلسفه تقریباً قابل تفکیک نیست. در عین حال می‌توان گفت تفاوت‌هایی که وجود دارد، یکی به خاطر متد بحث در فلسفه و عرفان نظری است. این‌ها دو متد است. اصلاً در عرفان نظری برای مجاب کردن همدیگر بحث نمی‌کنند. بر خلاف فلسفه که بحث برای مجاب کردن صورت می‌گیرد. در عرفان نظری این‌طور نیست و معمولاً گزارش کردن است و هر جا که وارد استدلال برهان می‌شوند می‌گویند عرفان به فلسفه تنزل پیدا کرده است. بعضی‌ها این را تبدیل به نزاع عقل و عشق می‌کنند. این را به شما عرض بکنم که ما در فرهنگ اسلامی نزاعی به نام نزاع عقل و عشق نداریم. این که بعضی‌ها می‌گویند در عاشورا سیدالشهدا عاشق بودند و شهدای کربلا عقل را کنار گذاشتند و با عشق حرکت کردند به نظر من تعبیر درست و دقیقی نیست. مگر این‌که بگوییم شاعرانه و مجازی گفته می‌شود. مگر این‌که بگوییم مراد آن‌ها از عقل چرتکه‌اندازی است. یعنی محاسبه‌های خودخواهانه است که آن عقل نیست و در واقع نفس است. عشق پاک، عشق اعتلایی با نفسانیت قابل جمع نیست اما با عقلانیت کاملاً قابل جمع است. هم می‌توانیم بگوییم در کربلا عاشقانه‌ترین عمل صورت گرفت و هم می‌توانیم و باید بگوییم عاقلانه‌ترین عمل صورت گرفت. در فرهنگ اسلام عشق مبتنی بر عقل است. عشق مرتبه‌ی تکاملی عقل است. عقل مسئله را می‌فهمد و درک می‌کند و بعد عشق وارد میدان می‌شود که در واقع عشق همان ایمان است. عرض کردم که عقل لازم است اما کافی نیست و ایمان هم لازم است. عشق و ایمان در واقع یکی است. من نمی‌خواهم فلسفه را به جای عقل بگذاریم و عرفان را به جای ایمان یا عشق بگذاریم. چون در خود فلسفه و عرفان نکات و اختلافات و بحث‌هایی است که نمی‌خواهم آن‌ها را ملاک بگیرم. اما ایمان و معرفت را می‌توان ملاک گرفت. یعنی عشق و عقل را می‌توان ملاک گرفت. عشق اسلامی حتماً با عقل اسلامی تضاد ندارد. این قطعی است. امام حسین عاشق‌ترین آدم و عاقل‌ترین آدم بود. چرا؟ برای این‌که عقل به معنی محاسبه‌ی سود و ضرر است. این‌جا تعریف از عقل عملی را عرض می‌کنم. ما همین تعریف را از عقل عملی می‌پذیریم. یعنی تلاش برای رسیدن به بیشترین سود و بیشترین حد پرهیز از ضرر را می‌پذیریم. مگر امام حسین(ع) این کار را نکردند؟ امام حسین(ع) با فداکاری و شهادت خود و اصحاب خود این کار را کردند. همه‌ی شهدا همین‌طور هستند. همین شهدای استشهادی که الان عمل می‌کنند عاقل هستند. این‌ها هم عاشق هستند و هم عاقل هستند. عاقل کسی است که سود و ضرر خودش را حساب می‌کند و این‌ها سود و ضرر خود را حساب می‌کنند. منتها می‌دانید فرق عقل و نفس چیست؟ می‌دانید فرق عقل الهی و عقل مادی چیست؟ فرق در این است که او سود و ضرر را فقط در چهارچوب غریزه و ماده و دنیا می‌بیند و این سود و ضرر را در یک گستره‌ی وسیع‌تری می‌بیند. برای این‌که انسان را موجود ابدی می‌بیند و برای شهادت روی مین می‌رود. او برای نفع خودش این کار را می‌کند. می‌گوید منتها من موجود ابدی هستم و نفع و ضرر من فقط با چرتکه‌ی 50، 60 سال دنیا قابل محاسبه نیست. من ابدی هستم. من با این فداکاری ظاهراً چیزی را از دست می‌دهم ولی باطناً هزاران برابر آن چیز را به دست می‌آورم. پس من عاقل هستم. پس تضاد عقل و عشق یا تضاد ایمان و محاسبه در فرهنگ اسلامی نداریم.

این سخنی که گفتید انسان به تنهایی لازم و کافی برای عبادت خداوند است. پس نیازی به تشریفات و دبدبه و کبکبه ندارد.

ایشان بحث روحانیت را مطرح کرده‌اند. من گفتم روحانیت در فرهنگ شیعه نقش کشیش در فرهنگ مسیحی را ندارد. رابطه‌ی کشیش با خدا و مردم در واقع بیشتر از آن‌که واسطه باشد، فاصله بود. فرهنگ کشیشی کاتولیکی به مردم می‌گفت شما نمی‌توانید با خداوند سخن بگویید. خدا پای صحبت‌های شما نمی‌نشیند. شما اصلاً چم و خم آن را بلد نیستید. خدا قلق دارد و قلق او را من می‌دانم. شما از هر نوع گفتگو با خداوند محروم هستید. البته در این میان هم باب کاسبی و بساطی پهن می‌شد. جهنم می‌خرید، بهشت می‌فروخت. اما ما در فرهنگ شیعه این چیزها را نداریم. در فرهنگ شیعه روحانیت و علمای اصیل هستند. البته ممکن است کسانی باشند که سوء استفاده بکنند. ممکن است در فرهنگ اسلامی و شیعی هم داشته‌ باشیم، داشته‌ایم و داریم کسانی که به نام روحانی اسلام و شیعه بخواهند نقش کشیش را بازی بکنند. یعنی به جای این‌که مردم را به خداوند نزدیک بکنند بین مردم و خدا فاصله بیندازند و مردم را به خودشان دعوت بکنند. اتفاقاً این نکته‌ای است که قرآن کریم به آن اشاره کرده است. یکی از اشکالاتی که قرآن به کشیش‌ها می‌گیرد این است که می‌فرمایند این‌ها «یتخذونهم ارباباً من دون الله...»، بین خدا و مردم فاصله می‌انداختند و می‌گفتند شما به خدا چه کار دارید؟ شما را به خدا چه و خدا را به شما چه؟ شما ما را بندگی کنید. این فرهنگ درست ضد فرهنگ قرآن است. اصلاً قرآن کریم این آیه را در همین باب آورده است. اما اسلام می‌فرماید این‌طور نیست. علمای اسلام و علمای تشیع و علمای صالح کمک می‌کنند تا تو بتوانی با معرفت بیشتر ارتباط شفاف‌تری با خداوند برقرار کنی. در واقع از طریق آموزش متون اسلامی مثل ادعیه به تو می‌آموزند که چگونه بتوانی با خداوند شفاف سخن بگویی؟‌ باید چه چیزهایی را از خدا بخواهی؟ آداب سخن گفتن با خدا به معنی تشریفات اداری نیست. این ادب سخن گفتن با خدا به این معناست که وقتی شما در برابر یک حقیقت مطلق الهی قرار گرفتی یک چیزی بخواه که بیارزد. مثل کسی نباش که در برابر سلطان عالم قرار بگیرد و بگوید امکان دارد یک نخود به من بدهی؟ می‌خواهد تو قدر این ارتباط را بدانی و به تو آموزش بدهد که چه چیزهایی را بخواهی. آموزش بدهد که تو چه کسی هستی. در معارف اسلامی انسان در برابر خدا کوچک است و هیچ انسانی در برابر انسان دیگر تحقیر نمی‌شود. هیچ انسانی نمی‌گوید من رب هستم و تو عبد من هستی. هر آدمی، چه روحانی، چه غیر روحانی و چه روشنفکر ادعای ربوبیت کرد یا از شما بندگی خودش را خواست بدانید که او عالم دینی و اسلامی نیست و راهزن است و عین این تعابیر در روایات ما آمده است. از پیامبر اکرم(ص) نقل شده که اگر کسانی را دیدید که به نام دین به دنبال تأمین دنیای خودشان هستند و می‌خواهند به اسم دین از تو سواری بگیرند و با ارباب ثروت و قدرت فاسد نشست و برخاست می‌کنند و سر سفره‌ی ظلمه می‌نشینند، «فتهموه علی دینکم...»، این‌ها را متهم کنید. یعنی آن‌ها را بی‌آبرو کنید و الا دین شما را بی‌آبرو می‌کنند. این‌ها جزو تعالیم پیامبر اکرم(ص) است.

اگر عقل کسی تحت شرایطی ناقص ماند و پرورش نیافت می‌توان بر او خرده‌ی لاقیدی یا بددینی گرفت؟

ناقص بودن عقل دو بحث است. یکی نقصان اکتسابی و در واقع عدم کمال اکتسابی است و یکی نقصانی است که غیر اکتسابی است. آن‌هایی که مادرزاد و بدون تصمیم خودشان مشکل عقلی دارند و با مشکل عقلی به دنیا می‌آیند هیچ عقابی در آخرت ندارند و کاملاً معذور هستند. همان روایتی است که خدا فرمود من در آخرت با عقل شما کار دارم و با عقل شما حرف می‌زنم و از هر کسی به اندازه‌ی عقل او می‌خواهم. اما مشکل سر ماست که خدا به ما عقل داده، منتها ما سال به سال این عقل را خاموش‌تر می‌کنیم.

علت‌های اصلی انحطاط مسلمین بعد از آن‌که آن‌قدر درخشیدند را چه می‌دانید؟ آیا فقط به علت سستی و تنبلی مسلمانان بود؟

علل مختلفی داشت ولی علت اصلی آن سستی و انحطاط خود مسلمان‌ها بود. ولی وقتی که شما برای افتادن و سقوط کردن آماده باشی خیلی‌ها هستند که به تو کمک کنند تا بیفتی. کافی است فقط یک چراغ سبز نشان بدهی. یک فرد یا یک جامعه کافی است چراغ سبز نشان بدهد که ما رفتنی هستیم. من حالش را ندارم که بایستم. من اراده ندارم. من نظم ندارم. من پای حرف‌هایم نمی‌ایستم. اگر این چراغ سبز را نشان دادی، کار تمام است. یعنی خیلی‌ها هستند که دور تو جمع می‌شوند و مشتری داری. همین بلا بر سر مسلمان‌ها آمد. یعنی خودشان وا دادند. یکی از علت‌های مهم فاصله گرفتن از تعالیم قرآن و پیامبر(ص) و اوصیای پیامبر(ص) بود. یعنی رابطه‌ی امت اسلامی با اوصیای پیامبر(ص) و با اهل بیت(ع) قطع شد. این صدمه‌ی خیلی بزرگی به مسلمان‌ها زد. از حقیقت قرآن دور شدند. کم کم التزام عملی و اخلاقی را کنار گذاشتند. مثل همین الان که همه‌ی ما هستیم. همه‌ی ما مسلمان هستیم و همه‌ی ما هم می‌دانیم که بسیاری از محکمات اسلام در باب نظر، اخلاق و عمل را ترک کرده‌ایم و کنار گذاشته‌ایم. یکی هم ترک اجتهاد است. مسلمان‌ها اجتهاد را در یک دوره‌ای ترک کردند. به یک عده اشعری و یک عده معتزلی تقسیم شدند. اشعری می‌گفت سوال نکن، فکر نکن و سرت را پایین بگذار. معتزلی می‌گفت به محکمات وحی چه کار داری؟ بنشین فکر کن و در جواب سوالات یک چیزی به هم بباف. وقتی که این خط وسط و اعتدال را رها کردی مجبور هستی یا دست به دامن متحجرین بشوی و یا دست به دامن جریان سکولاریزم بشوی. مخیر به انتخاب بین طالبانیزم و سکولاریزم می‌شوی. در صدر اسلام هم این اتفاق افتاد. متحجر کسی است که نه به زبان ولی به تئوری و عمل کار همان سکولاریست‌ها را انجام می‌دهد. این افغانستان نمونه‌ی آزمایشگاهی کوچکی است. طالبانیزم می‌آید و زمینه را برای سکولاریزم آماده می‌کند. طالبانیزم بر سر کار می‌آید و یک اسلام قشریِ سطحیِ‌ تقطیع شده‌ی ابلهانه‌ای را عرضه می‌کند و وقتی که همه خوب از دین و اسلام و معنویت خسته شدند نوبت به سکولاریزم است که به عنوان یک منجی وارد صحنه بشود و بگوید از دین و شریعت و آخوندبازی و حرف‌های مقدس و مذهب و دیانت و تقوا خوب خسته شدید؟ این‌ها چیزی به جز این وضعیت برای شما داشت؟ نگران نباشید، حالا ما وضعیت را درست می‌کنیم. اصلاً طالبانیزم همیشه در تاریخ مقدمه‌ی سکولاریزم بوده است. این افغانستان نمونه‌ی آزمایشگاهی کوچک آن است و لذا دشمنان اسلام هر دوی این جریانات را تقویت می‌‌کنند. یعنی شما ببینید اول خود آمریکا طالبانیزم را به افغانستان می‌آورد و در برابر اسلام امام و انقلاب ما قرار می‌دهد و فضا را آماده می‌کند. هر وقت هم که تاریخ مصرف این‌ها تمام شد خودش طالبانیزم را بر می‌دارد و سکولاریزم را به جای آن می‌آورد. تنها جایی که سر این‌ها به سنگ خورد در ایران و انقلاب ما بود. حالا در جامعه و انقلاب ما و در بین جریان‌های ما هم طالبانیزم و سکولاریزم هست اما بحمدلله جریان غالب بر انقلاب و حکومت نشد. نه امام اجازه داد و نه رهبری اجازه داد که این اتفاق بیفتد. این‌ها خیلی دست و پا زدند که یک چیزی شبیه طالبانیزم در جامعه به مسند حکومت بنشیند تا شروع کنند و بگویند دوره‌ی دین و شریعت تمام شده و دوران سکولاریزم فرا رسیده است. از این به بعد هر کسی نماز هم بخواند می‌گویند او طالبان است. می‌گویی برای چه؟ می‌گوید برای این‌که طالبان هم نماز می‌خواند. مشکل طالبان که در نماز خواندن و شریعت‌خواهی آن‌ها نبود. مشکل طالبان در چه چیزی بود؟ مشکل طالبان این بود که اولاً با اسلام گزینشی برخورد کردند. یعنی به هر جایی که دوست داشتند عمل کردند. یعنی فرهنگ طالبان همین است. هر جایی از دین را هم که دوست ندارند و با منافع آن‌ها جور در نمی‌آید کنار می‌گذارند و انگار اصلاً آن‌ها جزو اسلام نیست. دوم، در مقام اصلی و فرعی کردن مفاهیم اسلامی، یک اسلامی ساختند که اسلام کاریکاتوری از آب در آمد. می‌دانید چرا کاریکاتور مضحک است؟ کاریکاتور دروغ نیست ولی در اندازه‌ها و ابعاد دروغ می‌گوید. الان اگر کاریکاتور بنده یا هر کس دیگری را بکشند همه می‌فهمند و می‌گویند این کاریکاتور برای فلانی است. معلوم می‌شود این همان را کشیده است. پس چرا خنده‌دار است؟ برای این‌که ابعاد را درست رعایت نکرده است. بینی را سه برابر بینیِ واقعی کشیده و چشم را یک ششم چشم واقعی کشیده است. سکولاریزم و طالبانیزم می‌خواهند از اسلام یک چهره‌ی کاریکاتوری بکشند. یکی می‌خواهد گوش اسلام را بزرگ کند و یکی می‌خواهد بینیِ اسلام را درست کند. نمی‌خواهند ابعاد و اندازه‌های اسلام حقیقی را رعایت بکنند. البته طالبانیزم چون معمولاً قشری و ضعیف است و حمایت جدی هم نمی‌شود معمولاً موقتی است. یعنی دوره‌ی گذار و پل است. ولی سکولاریزم که حرف نهایی غرب و استبداد است معمولاً سنگین است و با حمایت لجستیکی امریکا و غرب می‌آید. این‌ها فکر کردند حتماً ده سال دوره‌ی امام و جنگ را می‌گوییم طالبانیزم بوده و حالا هم دوره‌ی‌سکولاریزم است. ولی آمدند و دیدند که نه تشیع، نه انقلاب، نه مردم، نه به طالبانیزم معتقد هستند و نه به سکولاریزم معتقد هستند. عصبانی شدند. این سر و صداهایی که الان می‌شود و حرف‌های بوش که صریح می‌گوید می‌جنگیم و می‌زنیم و بمب‌های هسته‌ای داریم برای این است که از آن قضیه مأیوس شده‌اند یا حداقل دارند مأیوس می‌شوند. یکی هم عدم اجتهاد است. آقای مطهری تعبیر قشنگی دارد. می‌گوید می‌دانید اجتهاد یعنی چه؟ دین هسته و پوسته‌ای دارد. اجتهاد یعنی هسته‌ی دین حذف بشود اما به تناسب شرایط و زمان و مکان و موقعیت پوسته‌ی آن عوض بشود. طالبانیزم می‌گوید هسته و پوسته را برای همیشه نگه دار. هیچ اجتهادی را قبول ندارد. سکولاریزم چه می‌گوید؟ می‌گوید چرا فقط پوسته را دور می‌ریزی؟ هسته‌ی آن را هم دور بریز تا سبک شوی. جریان سکولار در کشور ما می‌گوید اسلام مثل پیاز است و همه‌ی آن پوست است و یکی یکی این پوست‌ها را می‌کنی و می‌بینی چیزی نمی‌ماند. این‌ها همه‌ی دین را پوسته می‌دانند. این‌ها می‌گویند احکام دین همه قضایای خارجیه بوده و قضایای حقیقیه نیست. قضایای خارجیه به معنی قضیه‌ی شخصیه است. یعنی آن زمان یک اتفاقی افتاده و پیامبر(ص) هم یک چیزی گفته است. ائمه یک چیزی گفته‌اند که برای زمان خودشان بوده و برای عرب‌ها و جامعه‌ی قبیله‌ای بوده است. به ما چه ربطی دارد؟ به حکومت و جامعه‌سازی و حقوق بشر امروز چه ربطی دارد؟ می‌گوید همه را رها کن. ما باید بین خط سکولاریزم که می‌گوید باید هسته و پوسته‌ی دین عوض بشود و بین جریان سلفی‌گری و طالبانیزم که قشری برخورد می‌کند و می‌گوید دین پوسته ندارد و بدون هیچ تغییری باید از همان دینی که به ما رسیده استفاده کنیم خط درست را انتخاب کنیم. هر دوی این‌ها انحراف است. اجتهاد به معنی حفظ دائمی اصول‌گرایانه‌ی هسته‌ی احکام و اخلاق و معارف دین و تعویض و تغییر پوسته‌ی دین به تناسب هسته است. این‌طور نیست که هر پوسته‌ای که دلت خواست را دور آن بپیچی. پوسته حتماً بایستی با هسته ارتباط داشته باشد و حفظ هسته و تغییر پوسته با توجه به هسته مسئله‌ی اصلی است و این مکانیزم یک مکانیزم عقلانی است که در رابطه با نقل و مفاهیم نقلی و شرعی دین صورت می‌گیرد. پس انحطاط یکی فاصله گرفتن از مفسران حقیقی شریعت و عدم التزام اخلاقی و عملی به دین است و یکی هم عدم اجتهاد است. مسلمان‌ها دین عدالت و اعتدال و عقلانیت را به دین راحت‌طلبی و عیاشی و مفت‌خوری و خرافه و انحطاط و ذلت و دروغ تبدیل کردند. چیزهایی که جزو دین بود از دین و قلمروی حساسیت دینی کنار گذاشتیم. چیزهایی که جزو دین نبود را وارد دین کردیم و جزو امور مقدس الهی قرار دادیم در حالی که هیچ سند شرعی و نه آیه و روایتی برای آن‌ها وجود نداشت و ندارد. همه‌ی این‌ها بدعت بود. اصلاً تعریف بدعت همین است. بدعت به معنی وارد کردن چیزهایی است که مربوط به دین نیست و همین‌طور کنار گذاشتن چیزهایی که مربوط به دین است. همین برخورد تبعیض‌آمیز و گزینشی با دین تحت عنوان این‌که قرائت من از دین این است. یعنی دین سر و ته ندارد و هر طور که خواستی می‌توانی آن را قرائت کنی. طبق منافع و درک خودت هر جایی از دین را که خواستی دور بریز. بدعت به این معنی است. خیلی از این بدعت‌ها در جامعه به دست مسلمان‌ها رایج شده که اسم آن را سنت می‌گذارند. همه هم فکر می‌کنند این‌ها سنت‌های اسلامی است. در زندگی و سیاست و اقتصاد و بازار و خانواده و ازدواج و طلاق و نوع رابطه‌ها بسیاری از چیزهایی که اسلام گفته را کنار گذاشتیم و بسیاری از چیزهایی که اسلام نگفته خودمان به اسم خدا و پیغمبر رسمی کردیم و بر زندگی خودمان حاکم کردیم و عذاب آن را هم می‌کشیم. در بسیاری از موارد که پیامبر اکرم(ص) حساس بودند و شدیداً عکس‌العمل نشان می‌دادند، ما ساکت هستیم و اصلاً در زندگی ما عادت شده است. مواردی که پیامبر(ص) تحمل می‌کردند و مدارا می‌کردند و یا جایز می‌دانستند و یا حتی گاهی تشویق کرده‌اند، ما آن‌ها را تحریم و ترک کردیم. اسم این را هم زندگی دینی گذاشته‌ایم. بنابراین شاید بتوان گفت این دین ماست و نه دینی که پیامبر اکرم(ص) آورد. البته همه جا این‌طور نیست ولی یک‌ بخش‌هایی همین‌طور است. در ازدواج، کار، زندگی، کسب، علم، اخلاق، بازار، لباس، رفتار، طرز حرف زدن، طرز معاشرت‌ها ما درست معکوس با تعالیم پیامبر اکرم(ص) رفتار و زندگی می‌کنیم و اسم آن را هم زندگی و جامعه‌ی دینی گذاشته‌ایم. از خدا و پیغمبر هم طلبکار هستیم و تعجب هم می‌کنیم که چرا در دنیا عقب افتاده‌ایم و چرا در آخرت می‌خواهند ما را عذاب بکنند؟ کجا بوده که ما طبق دین عمل کرده باشیم و شکست خورده باشیم؟ یک نفر به این سوال جواب بدهد. کجا ما طبق تعالیم پیامبر(ص) عمل کردیم و در دنیا عقب افتادیم؟ کجا ما عقب افتادیم در حالی که به دین عمل کردیم؟ این سوالاتی است که من امیدوارم شمایی که نسل بعد از ما هستید به آن‌ها فکر کنید و به پاسخ این سوالات برسید. آن روز است که انشاالله ما توانسته‌ایم هم از مهلکه‌ی طالبانیزم و هم از مهلکه‌ی سکولاریزم عبور بکنیم. اگر یک آسیب‌شناس دقیق دینی و اجتماعی ما و مردم ما و دولتمردان ما را از صبح تا شب مورد بررسی قرار بدهد و با کتاب و سنت مقایسه بکند، فکر می‌کنم به مسلمان‌ها نمره‌ی ده هم ندهد. اگر ملاک نمره دادن او قرآن و سنت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) باشد. در حوزه‌ی نظر ما یا اشعری هستیم یا معتزلی و بدتر از معتزلی هستیم. یعنی اصلاً بی‌دین هستیم. شعار اشاعره این بود که می‌گفتند «السوال بدعه...»، یعنی پرسش در باب دین و الهیات دین بدعت و کفر است. این شعار اشاعره بود. نظرات شیعه همیشه در مباحث کلامی با اشاعره متفاوت است. در باب توحید ذاتی و صفاتی و افعالی، در باب خدا، در باب معاد، حتی در باب بعضی از فروع و ملحقات مسئله‌ی نبوت شیعه با اشاعره متفاوت است. با معتزله اشتراکات بیشتری دارد ولی با معتزله هم در جاهایی متفاوت است. اشاعره می‌گفتند «السوال بدعه...»، سوال و پرسش بدعت و کفر است. معتزلی‌ها می‌گفتند سوال بکنید، حق و سوال و پرسشگری دارید منتها ما جواب دینی به شما نمی‌دهیم. شما فقط سوال کنید. اگر یک وقتی هم قرار شد جواب بدهیم یک چیزی سر هم می‌کنیم و به اسم دین به شما می‌گوییم. بپرس ولی منتظر جواب نباش. بعضی از معتزلی‌ها می‌گفتند بپرسید ولی جواب دینی ندارد. از دین پرسیدیم و جوابی نداشت. دین جواب داده ولی تو سواد نداره. امروز هم ما هم از نوع اشعری و هم از نوع معتزلی بین خودمان داریم و همه‌ی این‌ها هم خودشان را جزو روشنفکر دینی یا احیاگر دین می‌دانند. دو جریان هستند که یکی می‌گوید سوال در مسئله‌ی دین و الهیات کفر است و دیگری می‌گوید هر چه می‌خواهی بپرس ولی ما هر جوابی را می‌توانیم بدهیم. بعضی‌ها که از حق پرسشگری می‌گویند خودشان نه به یکی از این سوال‌ها جواب داده‌اند و نه بلد هستند که جواب بدهند. فقط می‌گویند سوال کنید. آن‌ها هم که می‌گویند سوال کفر است. سوال نکنید. اما اهل بیت(ع) چه گفته‌اند؟ منطق اهل بیت(ع) این بود که مدام می‌گفتند «اسئلوا...»، بپرسید. ما هم جواب کاملاً معقول بر اساس کتاب الهی به شما می‌دهیم. در روایات داریم که یک روزی حضرت امیر(ع) مشغول سخنرانی در مسجد بودند. یک یهودی که مسلمان شده بود و جزو خوارج بود وسط سخنرانی حضرت امیر(ع) بلند شد و گفت این‌قدر ادعا نکن. «ایها المدعی ما لا یعلم...»، ادعا می‌کنی و چیزی نمی‌دانی. به حضرت امیر(ع) گفت و سخنان ایشان را قطع کرد. بعضی از اصحاب حضرت امیر(ع) و انسان‌های ارزشی که در جلسه بودند دیدند هدف این فرد سوال نیست بلکه توهین است. از جا بلند شدند تا او را از مسجد بیرون کنند. حضرت امیر(ع) فرمود به او کاری نداشته باشید. به او فرمودند «اسئل بکل لسانک...»، با همه‌ی پهنای زبانت سوال کن. تا هر جا که زبانت کش می‌آید سوال کن. فحش نده و توهین نکن و دروغ نگو ولی سوال کن. تو سوال نداری، بلکه مرض داری. «اسئل بکل لسانک و کل ما فی جوانهک...»، هر چه در دل داری بگو. بعد فرمود «ان دین الله لا یقام...»، دین خدا با ساکت کردن سوال اقامه نمی‌شود. «بل تظهر بالبراهین الله...»، با براهین الهی و استدلال‌های محکم دینی این‌ها مجاب می‌شوند. همه‌ی سوالات جواب دارد. نه باید گفت نپرس و نه باید گفت بپرس در حالی که ما هر چه بخواهیم جواب می‌دهیم. برای این آقایان شکم خودشان و بچه‌هایشان از فرهنگ و عقاید و اخلاق مردم و جوان‌ها و بچه‌ها مهم‌تر است. می‌گویند در باب دین هر چه می‌خواهی بگو اما مواظب باش یک وقت به منافع ما چیزی بر نخورد. در باب دین و عقیده و اخلاق تساهل و تسامح است. اما در باب قدرت و دولت و شوکت ما چیزی نگویید که آسمان بلرزد. نکند چیزی بگویید که عرش بلرزد. این‌جا دیگر جای تسامح و تساهل نیست. اما در باب دین و اخلاق و عقاید هر چه می‌خواهی بگو. ما در حوزه‌ی نظر یا اشعری هستیم یا معتزلی هستیم. در حوزه‌ی عمل سیاسی هم یا معاویه‌ای عمل می‌کنیم یا خوارجی عمل می‌کنیم. شیعه هم اصول‌گراست و هم اهل تاکتیک است. اما خوارج در عمل سیاسی اجتماعی مخالف تاکتیک و شعور بودند. حالا به انحرافات دیگر آن‌ها کاری ندارم ولی اصلاً اهل شعور و تاکتیک نبودند. سر خود را پایین می‌انداختند و جلو می‌آمدند. لذا در جنگ نهروان نیروهای خوارج چند هزار کشته دادند و کم‌تر از ده نفر زنده ماندند که یک نفر از آن‌ها هم ابن ملجم بود که بعداً حضرت امیر(ع) را ترور کرد. شهدای مسلمین به ده نفر نرسید. معلوم است که حضرت امیر(ع) کاملاً با تاکتیک و پیچیده عمل می‌کرد و می‌جنگید ولی این‌ها سر خود را پایین انداختند و سرخپوستی به طرف نیروهای حضرت امیر(ع) آمدند. حضرت امیر(ع) هم سریع این‌ها را محاصره و بعد درو کرد. البته ساعت‌ها و روزها و بارها با این‌ها صحبت کرد و احتجاج و استدلال کرد و چند هزار نفر از این‌ها از سپاه خوارج جدا شدند. اما بقیه که ماندند چند هزار نفر بودند که همه کشته شدند. ما در حوزه‌ی سیاست هم همین‌طور هستیم و گاهی داریم و همیشه این‌طور بوده است. در حوزه‌ی عملی سیاسی اجتماعی یک عده معاویه هستند و به نام عقلانیت سیاسی وارد کثیف‌ترین حقه‌ها و خیانت‌ها و عوام‌فریبی‌ها می‌شوند و مخالف طهارت و تقوا و زهد اسلامی می‌شوند. این‌ها راست می‌گویند و در سیاست واقعاً زرنگ هستند منتها مثل شغال می‌مانند و زرنگی از نوع شغال دارند. یک عده هم خوارجی هستند که یک مرتبه با سر وارد یک شبکه از بلاهت و حماقت می‌شوند و اندازه‌گیری و محاسبه را کفر می‌دانند و اصلاً با مفهوم اجتهاد و پیچیدگی آشنا نیستند. این زنجیره‌ی حماقت و خیانت همیشه اسلام را متأسفانه آزار داده و الان هم آزار می‌دهد. در حوزه‌ی نظر یا اشعری و یا معتزلی هستیم، در حوزه‌ی‌ عمل سیاسی و اجتماعی بعضی از ما یا معاویه‌ای هستیم یا خوارجی هستیم، در حوزه‌ی اخلاق هم شیعه نیستیم. در حوزه‌ی اخلاق هم یک عده از ما مرجعی هستیم و یک عده خوارج هستیم. مرجعی‌ها چه کسانی بودند؟ مرجعی‌ها اهل تساهل و تسامح در زمان صدر اسلام بودند. می‌گفتند هر کثافت‌کاری که می‌خواهی بکنی، بی‌ سر و صدا انجام بده و این کارها منافاتی با دین ندارد. ایمان تو به جای خود محفوظ است. می‌گفتند این‌قدر سخت نگیرید. اسلام سخت‌گیرانه درست نکنید. اسلام خوب اسلامی است که واجب و حرام نداشته باشد و خیلی مزاحم نباشد و کاری به کار ما نداشته باشد. هر کاری در بازار و سیاست و خانواده انجام بدهیم باز هم بگوید شما آدم‌های خوب و مذهبی هستید و تجربه‌ی باطنی دارید. این اسلام خوب است. اسلام آسان خوب است. اسلامی که همه‌ی آن حقوق است و در آن تکلیفی نیست. تو مسئولیتی نداری. نه در برابر خدا و نه در برابر مردم هیچ مسئولیتی نداری و همه حقوق است. بلکه اضافه حقوق است. این اسلام مرجعی بود. می‌گفتند اصول‌گرایی حرف‌های بی‌خود است. می‌گفتند این‌ها اسلام سختگیرانه است و دافعه دارد. می‌گفتند باید جاذبه داشت. چطور جاذبه داشته باشیم؟ از واجب و حرام حرف نزن و اجازه بده به اسم دین هر کاری بکنند. باید جاذبه داشته باشیم. این یک فرهنگ است که خیلی اهل بیت(ع) را اذیت کردند. زهد و تقوا توکل  و تکلیف و مسئولیت و فداکاری و ایثار و جهاد و شهادت و همه‌ی ارزش‌ها را به این اسم زیر پا گذاشتند. این یک جریان قوی بود که بحث کلام آن زمان بود. شبهات آن موقع بود. الان هم هست. این جریان مرجع است. منشأ آن هم یک منشأ سیاسی بود. در اختلاف حضرت امیر(ع) با بقیه‌ی آقایان در صدر اسلام بر سر مسائل حکومت اسلامی این‌ها گفتند چطور می‌شود که علی(ع) با معاویه می‌جنگد؟ خب علی(ع) از اصحاب پیامبر(ص) است و معاویه هم از اصحاب پیامبر(ص) است. منتها فرق این دو در این است که علی(ع) 23 سال پیش مسلمان شده و معاویه 23 سال بعد از فتح مکه شده است. 23 سال اختلاف دارند و الا هر دو مسلمان شده‌اند و هر دو از اصحاب پیامبر(ص) هستند و هر دو قوم و خویش پیامبر(ص) هستند. او از اسلام یک قرائت دارد و این هم یک قرائت دارد. چه اشکالی دارد؟ اصلاً می‌دانید که معاویه می‌گفت چرا علی(ع) به ما می‌گوید اسلام ما کفر است؟ تو یک نوعی از اسلام هستی و ما هم یک نوع از اسلام هستیم. حضرت امیر(ع) می‌گفت من شب‌های زیادی را روی جنگ صفین فکر کردم که درگیر بشوم یا درگیر نشوم. عاقبت دیدم من بین جنگیدن با معاویه یا کفر مخیر هستم. یعنی یا باید کافر بشوم و یا باید با او بجنگم. معاویه می‌گفت تو داماد پیامبر(ص) هستی و پیامبر(ص) هم داماد ماست. پیامبر(ص) شوهر خواهر معاویه است. می‌گفت اگر تو جزو اصحاب پیامبر(ص) بوده‌ای، ما هم جزو اصحاب پیامبر(ص) بوده‌ایم. اگر تو جزو کتاب وحی هستی، ما هم بوده‌ایم. منتها تو اولین مرد مسلمان هستی و ما آخرین مرد مسلمان بودیم ولی بالاخره همه‌ی ما مسلمان هستیم. پس چرا می‌خواهی حذفی برخورد کنی؟ چرا می‌خواهی ما را از صحنه بیرون کنی؟ چرا می‌خواهی همه را از قطار اسلام پیاده بکنی؟ این هم یک منطق است که منطق مرجعه بود. این‌ها به دنبال چرب کردن سفره‌ی خودشان هستند و چون می‌خواهند مزاحم کم‌تری داشته باشند بنا را بر جاذبه‌ی حداکثری و دافعه‌ی صفر و فدا کردن تمام اصول به پای منافع و اقتدار و قدرت خودشان می‌گذارند. می‌گوید ما به مقام برسیم، حالا ارزش و اصول هر چه بشود شده است. من باید به مقام برسم. مثلاً محکمات دین مورد حمله قرار می‌گیرد و فریاد تو بلند می‌شود و می‌گوید آقا آرام باش. تساهل داشته باش. اهل مدارا باش و شعور داشته باش. حالا وقتی به خودش انتقاد می‌کنی و می‌گویی به نظر من اینجای کار شما عیب دارد یک مرتبه عرش می‌لرزد. آن‌جا نه مدارا هست، نه تساهل است، نه تسامح است، نه مرجعی هستند. آن‌جا از خوارج بدتر هستند. پس یک فرهنگ، فرهنگ مرجعی است و یک فرهنگ هم فرهنگ خوارج است. خوارج چه می‌گفتند؟ مرجعی می‌گفت تو شهادتین بگو و هر عقیده و اخلاق و رفتاری که می‌خواهی داشته باش. خوارج چه می‌گفتند؟ خوارج می‌گفتند اگر یک کسی مسلمان شد و بعد یک گناه و معصیت کرد کافر می‌شود. این یعنی همه‌ی ما الان کافر هستیم. خوارج می‌گفتند هر کس یک گناه بکند کافر است. یعنی می‌خواستند همه معصوم باشند. مرجعه می‌گفتند اصلاً باید گناه کرد. می‌گفتند گناه جزو ملازمات انسانی است و با ایمان منافاتی ندارد. شیعه چه می‌گفت؟ می‌گفت گناه را تطهیر نکنید و از آن حمایت نکنید و این فسادها را توجیه نکنید. انحراف و توهین به پیامبر(ص) و تحریف دین را توجیه نکنید. وقتی می‌گویند حسین(ع) قربانی خشونت جدش شد نگویید عیبی ندارد و بگذار از باب آزادی اندیشه بگویند. اما وقتی به خودت انتقاد می‌کنند همه‌ی این‌ها ضد آزادی اندیشه می‌شود. به پیامبر(ص) توهین بکنی آزادی اندیشه است ولی اگر بخواهی به من انتقاد بکنی آزادی اندیشه نیست. آن‌جا مرجعی هستند و این‌جا خوارج هستند. این امکان ندارد. یا همه جا مرجعی باشید یا همه جا جزو خوارج باشید و بهتر است که هیچ جا نه مرجعی باشید و نه جزو خوارج باشید. مثل شیعه‌ی عدلیه فکر کنید. بگوییم خطا، خطاست. گناه، گناه است. ظلم، ظلم است. این‌ها بد است و باید با آن‌ها مخالفت و مقابله کرد. اما انسان هم جایز الخطا است. همه‌ی ما خطاکار هستیم. پیامبر(ص) یک جمله‌ای دارند که می‌فرمایند به دنبال آدم بی‌خطا نگردید. حالا بحث پیامبر(ص) و اولیای خدا جداست. پیامبر(ص) فرمود به دنبال آدم بی‌خطا نگردید. همه‌ی شما نه فقط خاطی بلکه خطاء هستید. خطاء به معنی پرخطاست. فرمود بهترین خطائین، توابین هستند. شیعه می‌گوید همه خطاکار هستیم و انسان جایزالخطا است و همه‌ی ما اهل فسق و فجور و معصیت بوده‌ایم و کم و بیش هستیم. خطا داریم. اما اولاً این خطا را توجیه و تطهیر نکنید، از آن دفاع نکنید، خطا را مقدس نکنید، قبح خطا را نریزید و دوماً مثل خوارج هم نگویید که هر کس خطا کرد کافر است و دیگر راه بازگشتی ندارد. نگویید هر کس یک اشتباه یا گناه کرد جهنمی است. این نیست. این راه وسط است و متأسفانه ما هیچ جا این راه وسط را نرفتیم. خیلی متشکرم از این که تحمل فرمودید. نوع بحث واقعاً بحث خسته‌کننده‌ای بود. بحث‌های دیگری که یک مقدار نیش و طعنه داشته باشد و یقه‌ی کسی را بگیرد، 6، 7 ساعت هم قابل تحمل است اما واقعاً نیم ساعت از این بحث هم قابل تحمل نبود و من تعجب می‌کنم که شما چرا نشسته‌اید. از لطف شما خیلی ممنون هستم و عذر می‌خواهم که وقت شریف شما را گرفتم. صلوات بفرستید.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha